چقدر بده که آدمارو بشناسی ولی نتونی چیزی بگی
واقعا حسه...
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزواء میخورد و میتراشد.
این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد...«بوف کور»
_ دلم رفتن میخواد
+ کجاااااا؟؟؟
_ نمیدونم!!!
_ دلم میخواد برم فقط برم
+مثلا؟؟؟
_ یه جای دور خیلی دور
_جای که حتی دست خدا هم بهم نرسه...
سلام...
چقدر حس وحشتناکی هست بلاتکلیفی
این که ندونی کجای این کهکشان قرار گرفتی
این که ندونی چرا هرچی میدویی هرچی تلاش میکنی به جایی نمیرسی
این که ندونی آخرش چی میشه
این که تنها باشی هیچ کیو نداشته باشی از حست واسش بگی
این که حس کنی اصلا خدا تو رو یادش رفته
این که هرچی هم صداش میزنی صداتو نمیشنوه
این که ندونی خدا صداتو نمیشنوه یا این که نمیخواد که بشنوه
کاش زودی تموم بشه این روزا
کاش به آرامش برسم
کاش...کاش...کاش
شده از درد بخندی که نبارد چشمت...
من در این خنده ی پر غصه مهارت دارم...
پروانه حسینی
سلام...
غمگینم مثل سانچی...
از درون آتیش گرفتم میونه این همه آب
خیلی سخته روی آب باشی آتیش بگیری
نتونی خودتو خاموش کنی
هیچ کی هم صدای سوختنتو نمیشنوه
فقط از دور بهت میگن نه تو که چیزیت نیست
درست میشه...
درست میشه؟؟؟
کی آخه؟؟؟
وقتی غرق شدی میفهمن که چه خبر بوده
ولی فهمیدن اون موقعه که دیگه به درد نمیخوره
من الان احتیاج دارم که یکی بیاد منو بفهمه
بتونم واسش درد دل کنم
کسی که وقتی باهاش درد دل کردم محکم بغلم کنه
بگه غصه نخور من هستم،نمیزارم آب توی دلت تکون بخوره
نه اینکه بهم بگه
باشه فردا در موردش حرف میزنیم...
آهااااااایییییییییی
دارم غرق میشم
حالم خیلی خرابه...
خیلی...
یعنی داغونمااااااا...
نمیدونم چرا...
به قول شاعر
ندارم هیچ امیدی به این دنیای تبعیدی...